يا زهرا سلام الله عليها
از غمِ دُختِ نبی ارضُ سما ریخت بهم
عرشِ حق از شررِ جورُ جفا ریخت بهم
یک مدینه به خدا گرم تماشا بودند
فاطمه خورد زمین،شیر خدا ریخت بهم
از لگد ها درِ آن خانه که از جا افتاد
فاطمه زیرِ دَر از حمله ی اعدا افتاد
آنقَدَر شدّتِ پاهای عدو محکم بود
غنچه ی در رَحِم از ضربِ لگد ها افتاد
بین آن معرکه فرمود،علی: زهرا جان
کن رها شالِ مرا جانِ حسینُ حَسَنَت
با غَلافش به تنِ فاطمه زد قنفذُ گفت
پس کجا هست، علی قدرتِ خیبر شکنت؟؟
پیشِ چشمانِ علی زیر لگد زهرا ماند
حسرتِ دیدنِ محسن به دلِ مولا ماند
دومی خنده زدُ در دل خود این را گفت
مصطفی نیست،ببیند که علی تنها ماند
آن دَرِ سوخْته از ضربه ی بسیار، شکست
حُرمتِ دخترِ پیغمبرِ مختار، شکست
کفنِ حضرتِ احمد به خدا خشک نشد
دَنده ی فاطمه بین درُ دیوار، شکست
دست بسته می کشیدند،علی را مسجد
جمع گشتند، مدینه به تماشا مسجد
خادمه کرد، کمک فاطمه از جا برخاست
چقدر خورد، زمین دُختِ نبی تا مسجد
خواست، تا لب بِگُشاید که ستون ها لرزید
داشت، می ریخت، زِ آهِ دل زهرا مسجد
امر،امر ولیَش بود ،که نفرین نکرد
وَر نه می شد به خدا محشر کبری مسجد